گویی، اِسکَنگَبین آن گفتگو صَفرا فزود و روغن بادامی که در نقدی خیر خواهانه، بر مدیریت استان، تقدیم گشته بود ،خشکی نمود . خلاصه، آب، آتش را مدد شد همچو نفت.
انتظار می رفت که به رسم معقول و مالوف، ادامۀ مباحثه در آن زمینه را کماکان به اهل قلم و نظر وا می نهادند و ابلاغ به دستان سینه چاک را از گفتگو در آن باب، باز می داشتند،تا برخی جادۀ ادب، فرو ننهند و خاک بر چشم مروت نپاشند. ناقد را چنان به باد تهمت نگیرند که گویی با مهاجمی بی مسلک از سرزمینی دیگر در حال نبردند.
پیشاپیش، عذرخواه خوانندگانی هستم که متنی غیر متعارف، به نقل مستقیم از پیام مکتوب یک دلدادۀ منصب دار ،پیش رویشان می نهم.
«به نام خدا.
مشکل بنده آن است که نمی توانم مثل شما از قید و بندهای اخلاقی آزاد باشم . حمله دیروز شما نشان از جدی بودن انتقادتان داشت .پس باید جواب بدهید .چرا تا دیروز که امیدوار بودید از استاندار موقعیتی بگیرید ساکت و شاید ثناگو بودید . ثانیا این لطف خداست که خود را از دولتی که حداقل ظاهر پاک دارد جدا کرده اید.»
جل الخالق!
از کی «انتقاد» مترادف «حمله »گشته است؟!
کجای آن نوشته که با عنوان «نقدی بر مدیریت استان » در تابناک اردبیل و با عنوان «آقای استاندار ،خودت تصمیم بگیر » در سایتهای کشوری منتشر شد ، چنین پاسخی را ایجاب می نمود ؟!
اِکسیر الکترونیک ، محتوای هر متن و نوشته ای را در یک آن، پیش روی خواننده قرار می دهد. کدام قسمت از کلیات آن نوشته که در بخشی از خود تبرکاً، به یک آیۀ قرآنی هم استناد جسته بود، راه غیر اخلاقی پیموده بود که روا داشتن چنین عقوبتی در حق نگارنده را ایجاب نمود؟ تملق بس نبود، سینه چاکی در حمله و تهمت و افترا هم بر آن اضافه شد.
فرموده ای که از قید و بندهای اخلاقی، آزاد نیستی اما احتمالا از چیزهای دیگری هم آزاد نیستی .توّهم ، خیال اندیشی و عشق به ابلاغ و موقعیت، بند بند وجودت را فرا گرفته است، و گرنه از ثناگویی در مورد کسی سخن نمی گفتی که در طول عمرش یکبار هم انجام نداده است، چه رسد به امروز که در خزان عمر خود، برای هر نشست و بر خاستنش صد«لا حول» می گوید که به سلامت برخیزد و به سلامت نشیند.
با وجود جوانانی مثل حضرتعالی که گویی برای همیشه، کوکت در دور تند تنظیم شده است، چه حاجتی به امثال اوست؟! وانگهی تو خود بهتر از همه میدانی که مخاطبت، چند سال هم زودتر از موعد قانونی، منصب و مکسب و موقعیت را ترک گفته و جایش را به امثال تو داده است تا اکسیر جوانی به کالبد سیستم بدمی . این چه طرز سخن گفتن از جایگاه اعتدال است؟ به هرحال،
من نمی رنجم و لیکن، خوف آن دارم که این لگد، خاطر ساده دلی را پی کند .
آری برادر ، متوهم گشته ای و از آن نظر، راه هر دلیل ومنطقی بر ذهن خیال اندیش تو بسته است که به قول مولانا
هر درونی که خیال اندیش شد، چون دلیل آری، خیالش بیش شد
پس در پند ونصیحت، بسته شد، امر اَعرِض، عَنهم، پیوسته شد.
عزیزم! بگذار درخت اعتدال بارور شود، کسی به موقعیتهای شما چشم ندوخته است. حداکثر سخن هر منتقد دلسوز از تجارب و اندوخته هایش برای تو، این می تواند باشد که آهسته و معتدل سخن بگویی که آنرا هم نمی گویی.
کلید دولت را چه کسی به تو و امثال تو ، سپرده است که هر لحظه بخواهی کسی را به آن درگاه بخوانی و هر لحظه نخواهی از آن برانی؟
کجای سخنت به عنوان معاون فرماندار یک شهرستان ،بوی اعتدال می دهد؟! چرا به جای الهام از غرش توفانی سبلان، تاثیر از لطافت چشمه های بهشتی شهر محل خدمتت،نمی گیری و به جای بر افراشتن رگهای گردن به حجت ، قوی ، ره استدلال نمی پویی، با دلایلی معنوی ،تا در سایۀ آن، باغ گفتگویت گلهای صد رنگ آورَد، به جای اینکه ، همسایه، در جنگ آورَد؟
مگر چه گفته بود آن نوشته، جز اینکه هر مدیریت موفق، در انسجام بخشیدن به امور،باید از نوسان فاصله گیرد وبه سوی ثبات گام بردارد، از پراکندگی بپرهیزد وبه یکپارچگی روی آوَرَد، از تعدد دوری کند وبه تمرکز در تصمیم برسد ،معیار اعتدال را در تعیین مدیران، مد نظر قرار دهد و ... نمونۀ نقیض آن، خود حضرتعالی که با ابلاغی بدست، چنان نا متعادلانه سخن میگویی که جواب «سلام »را با «سام» میدهی!
کجای آن سخنان بی اخلاقی بود، کجای آن سخنان سهم خواهی بود، کجایش موقعیت طلبی بود و کجایش شایستۀ آن تهمتها و اهانتها بود؟!
وانگهی، اینها کلام منتقدنبود. شاخصه های علم مدیریت و سیاست چنین احکامی را پیش روی ما می نهد. اگر کلام گوینده و نویسنده هم بود، چنین بر افروختگی بر آن لازم نبود. با دلایلی می شد آنرا پذیرفت،با دلایلی می شد آنرا رد کرد. همانگونه که کسانی که به اندازۀ وزن حضرتعالی کتاب خوانده اند، پیش از تو و پس از تو ،این کار را به وجه اَحسَن کردند .
روال گفتگو همین است و طبیعی است که هرچه را که راست گرداند دلیل، از دلیلی کج شود نزد عقیل.
اگر به کلام کارشناسی و علمی پایبند نیستی .حتما به اعتبار آنچه که فرموده ا ی ، از آن، آزاد نیستی به کلام آن مولا پایبندی، که جان شیرینش را بر راهی نهاد تا بر من و شما ، راه و رسم امارت و انتقاد پذیری بیاموزد و اساسنامۀ زیبایی از مدیریت در اختیار ما نهاد که چون خورشید تابناک، برای همیشه بر ابدیت تاریخ می درخشد. همو که به ظاهر کوشید، اندر جاه و حکم ،تا امیران را نماید راه و حکم.
«..... با ظاهر آرایی و ظاهر سازی با من معاشرت نکنید و گمان نکنید که شنیدن سخن حق بر من سنگین است. نمی خواهم مرا بزرگ انگارید زیرا کسی که شنیدن سخن حق بر او دشوار باشد ،رفتار کردن او بر مبنای حق و عدالت دشوارتر خواهد بود.... »
-نهج البلاغه.بخشی از خطبه 216
به هرحال، سخن از درازا نجات دهم. افسوس که برخی با توهمات اینچنینی راه هرگونه نقد و نظر خیر خواهانه را بر منتقد می بندند و پیشاپیش بر تن هرکسی که گام راستین در این راه می نهد، پیه طعنه و تهمت را می مالند.
در خاتمه از صاحب قلم توانمندی که در تداوم آن نقد با چند نوشتۀ ارزشمند خود و با متانت و ادب، راه گفتگو را هموار ساخت،سپاسگزارم و اگرچه به نوعی عامدانه بحث را به بیراهه برد و «اقتدار» را راهی به سوی « استبداد» دانست و از «انفعال»، «تعامل» آفرید که تفاوت آن مفاهیم از همدیگر نزد اهل فن، از زمین تا آسمان است اما به هر حال ،با ذکر دلایلی، نگارنده را در محذوراتی قرار داد و حسن ختام بحث را فراهم ساخت.
مالک رضایی