سال نود چهار بود که اولین خبر، خبرنگار تابناک در لنده از چشمان بسته ای خبر داد تا بلکه دستانی هنرمند برای درمان پیدا شود. "چشمان بسته سونیا در انتظار دستان هنرمند وزیر بهداشت"
سال نود چهار در شبی از شب های سرد پاییزی در خانه ی پدر و مادری پاک ، ساده و بی آلایش روستایی امتحانی بس سخت وقوع افتاد.
سونیا مترصد ورود به دنیا است که در پی اتفاقی حال مادر بهم می خورد و همین کافی بود تا پیش بینی یک امتحان سخت در زندگی توسط پزشک برایش تجویز شود.
در زمان بارداری مادر به سونیا ، آپاندیس او پاره می شود و پیش بینی پزشک که همین باعث نابینا شدن احتمالی فرزندتان می شود متاسفانه رخ میدهد و سونای زیبای قصه ی ما نابینا به دنیا می آید.
تاب و توان و تحمل پدر دوامی ندارد و متاسفانه براثر تعلمات سخت روحی پسا تولد سونیا پدر افسرده و خانه نشین می شود و تنها داریی خانواده ی سه نفره ی قصه ی ما روی دوش مادر همه پزشکان فارس و خوزستان و بوشهر و کهگیلویه بویر احمد را می رود و امّا نتیجه ای حاصل نمی شود...!
قصه ی تولد و وضعیت سونیا دست به دست می چرخید و همین باعث شد تا روزی خبرنگار تابناک کهگیلویه و بویراحمد به خانه ی آنها برود و شرح حالی از احوالات سونیا و خانواده ش را به اطلاع مسئولین محلی و شاید کشوری برساند...
دختری با موهای بور به زیبایی خورشید یک لحظه نمی توانست آغوش پدر و مادر را رها کند و نوبتی سونیا تپش پر از درد قلب پدر و مادر را حس می کند..!
همانطور که گفته بودیم پدر تحت تاثیر فشارهای وارده از این رویداد تلخ در زندگی سخت شکسته بود و مادر روایتگر قصه ی سراسر دردناک سونیا بود.
او از آن اتفاق زمان بارداری گفت تا شرایط سخت زندگی اجاره نشینی و پدری که دیگر نمی توانست کارگری هم بکند و تصور کنید خانواده ای پر از استرس و اضطراب پسا چنین اتفاقی را وقتی تنها امیدشان مستمری بهزیستی است...!
تا پیش از این اگر چه سخت و شاید باور کردنی نباشد امّا بر عکس پدر که داغ چشمان بسته ی سونیا خانه نشینش کرده بود مادر امّا به درمان سونیا امیدوار و می گفت که هرجای دنیا که بدانم دخترم درمان می شود خواهم رفت...!
همزمان با این اتفاق در خانواده ی قصه ی ما ، دکتر قاضی زاده ی هاشمی وزیر بهداشت است و همین جای امیدواری بود تا موضوع از طریق رسانه ها به وی منتقل شود ، بلکه او بتواند چشمان سونیای زیبای ما را درمان کند..!
به جهت کمک به این پدر و مادر تابناک کهگیلویه بویراحمد در آن زمان برآن شد که وضعیت سونیا را به اطلاع عموم به خصوص دکتر قاضی زاده ی هاشمی وزیر وقت بهداشت و سایر چشم پزشکان برساند تا بلکه باهنر زیبای انسایت پا پیش نهاده و شاید بتوانند چشمان زیبای سونیا را به روی دنیا باز کنند و آن زمان با تیتر "چشمان بسته ی سونیا در انتظار دستان هنرمند وزیر بهداشت" شرح حالی از سونیا رسانه ای می شود.
داستان و سرنوشت سونیا و مادری که شهر به شهر سونیا را به کول کشید بالاخره تلخ و شیرین به پایان رسید.
خدا قاضی زاده ی هاشمی را به لنده برد و امّا دستان هنرمند وزیر نتوانست روشنایی را به دیدگان سونیا برگرداند. سونیا امّا این کودکی که اکنون منشا خیر است پلی شد تا یکصد بیمار چشمشان به دنیا بازشود.
وزیر بهداشت زمانی که سونیا ۴ ساله شده بود به لنده آمد...! خدا وزیر بهداشت را به لنده برد امّا همه بیماران قاضی زاده ی هاشمی شفا پیدا می کنند اِلی سونیای زیبای قصه ی ما...!
داستان از این قرار است که قاضی زاده ی هاشمی پس از ۴ سال و اندی دی ماه ۹۸ به لنده آمد. آن روزها شاید بیش از همه مادر سونیا چشم انتظار دیدن قاضی زاده ی هاشمی بود.
سونیا در همان روز های نخست حضور دکتر قاضی زاده ویزیت می شود و امّا ناباورانه امید برای همیشه در دل مادر زجر کشیده ی سونیا کور می شود.
درمان سونیا امکان پذیر نبود و این نظریه قطعی کسی که صدها چشم را روشنایی بخشید باعث شد تا پس از آن دیگر مادر سونیا قطع امید کند و بیش از گذشته باور کند که سونیا برای همیشه باید نابینا بماند .
سونیا اما پلی بود تا قاضی زاده ی هاشمی بیش از ۱۰۰ بیمار که برخی از آنان چندین سال دیگر چشمانشان سویی نداشتند را درمان کند و بجای او دنیا را ببینند.
سونیا کوچولوی قصه ی ما امروز ۱۶ دی ماه ۱۴۰۰ دیگر در میان ما نیست. او پس از تجربه ی سخت زندگی ۵ ساله برای همیشه به پایان راه رسید..
روحش شاد
